محل تبلیغات شما



چه کسی از آشوب این دل من خبر داره ؟!!! دلی که توش غوغاست. دلی که انگار تلاطم یه دریای طوفانی و مواج رو با خودش یدک میکشه و نفسی که خیلی سنگین میره و میاد. یه جورایی دوباره انرژیم رسیده به ته خط. قشنگ کف گیر روحیه و انرژیم خورده کف دیگ. خب علت اصلیش که کاره. امیدی به ادامه اش نیست. آخ که چه سخته بشینی و ببینی دو سال رفته رو. دو سال بسیار سخت ، پراسترس و پرکار اما در عمل هدر رفته. چون نتیجه به هر دلیلی مایوس کننده است. واضح ترین چیزی که از دست دادی دو سال شیرین جوانی بوده، که به 1000 امید سخت زندگیش کردی اما . افسوس، افسوس که این عمر میگذره و ما بازهم از لحظه آنی آن غافلیم. کلا نقد رو ول کردیم چسبیدیم به نسیه فردا. 

حالا تو این اوضاع و احوال اونجایی که دلم یه همراه می خواد، تو نیستی کنارم. نیستی کنارم و روبروم هستی. اینجاش خیلی درد داره. اگه نباشی تحملش راحتتره تا وقتی جلوی خودم می بینمت. بعد دو هفته ح.م و همسرش بهم زنگ زدن که دارن میان تهران. و خب ازم خواستن بچه هاشون رو یکم بگردونم. سخت بود برام روبرو شدن با ح.م. بعد سکوت تلخی که بینمان بود. دلم می خواست ه کنارم بود. فقط یه هم حسی برام کافی بود اما کنارم ندیدمش. او مرا درک نکرد و منم او را. با تمام مشکلاتی که سر مسائل کاری با ح.م دارم اما هنوز خیلی برام عزیزه. و نمی خوام انقدر بدذات باشم که خوبیهاش رو از یاد ببرم. می پذیرم که اشتباه کردم برای رسوندن ه به آرزوی کارخونه داشتن و پا پیش جلو گذاشتم. کاش هرگز به ح.م پیشنهاد شراکت و کار نداده بودم. دلم می خواد اسطوره هام تا ابد اسطوره بمونن.  واقعا چرا ه حال و روزم رو نمی فهمه. دو روزه که هر دوتا دستهام کلا سر هستند. ولی صدام در نمیاد. به کی بگم که دارم ذره ذره آب میشم. نمی کشم. وای که این کار داره منو خرد می کنه. صدای شکستنم رو با قلبم می شنوم. تنها کسی که از این اوضاع به خوبی خبر داره فقط ه هست. اما دریغ از یکم پشت گرمی. یه زن تا وقتی با کسی نیست،  می تونه مثل یه مرد قوی رو پاش واسته. اما وقتی به کسی دل بست، حداقل نیمی از وجودش رو هدیه خواهد داد. حال اگر چیزی دریافت نکنه تبدیل شده به نصف انسان قبل. ولی اگر اون حمایت و دلگرمی رو حس کنه چند برابر اون انسان مجرد قدرتمند میشه. خدایا عاقبتم رو خیر کن. خدایی که وقتی هیچکس هیچکس رو حس نکردم تو رو در اعماق وجودم خواندم. 


مرگ به ما خیلی نزدیکه. نزدیکتر از صدای نفس هامون. وقتی بهش فکر میکنم دلم می خواد همه رو ببخشم و همه ثانیه های مانده رو زندگی کنم. به معنای واقعی زندگیشم کنم. اما افسوس که حتی در اون ثانیه ها، بقیه حس و حال منو ندارن و اونها چنین قصدی ندارن. و خب طبیعتا انسان موجودی اجتماعی است و پر از تعاملات. تنهایی تا حدی می توان شاد بود. عمری که هر روزش می گذره و زندگی نمیشه و خدایی که از بالا و کل ما رو میبینه احتمالا افسوس می خوره. چرا وقتی میشه خندید و شاد بود باید بشینیم غصه بخوریم. با کینه هامون کلنجار بریم. انقدر راحت همدیگر رو پس بزنیم و قدر باهم بودن رو ندونیم.ه نازنیم افسوس می خورم. افسوس اون همه لحظه ای رو که برای داشتن هم آه کشیدیم و در حسرتش بودیم. و حالا افسوس این همه لحظه ای رو که درکنار همیم و قدرش رو نمی دونیم. تو سنگدل تر از اونی که من می پنداشتم. سنگدل تر از اون کوه مهربانی و قدرشناسی که من تصور میکردم. البته هنوز هم مهربانی اما من کوه واهی از تو ساخته بودم. من زیادی عاشق شده بودم. متاسفانه تو نیز حتما از من کوه های خوشرنگی ساخته بودی که الان میبینی اون قدر هم زیبا و چشم نواز نیست. ولی کاش همین واقعیت رو هم دوست داشته باشیم. ما هیچ کدام انقدر بد نیستیم که روی از هم بزگردونیم. کاش میشد چند ثانیه ساده با خودت فکر کنی به کدام گناه من سکوت اختیار کردی؟ محبت کردن ؟ عشق ورزیدن؟ کشیدن لپ هایت ؟ بوسیدن گونه هایت ؟!! خنده دار نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چند ثانیه ساده فکر کن. یعنی راه حلش نبودن اینهاست ؟!!!!!! وای که چه بچه گانه من رو خط خطی می کنی و کاش حواست بود روی قلب یک زن بعضی از خط ها هرگز پاک نمیشن. حتی با پاک کن جوهری. اونم زنی بلندپرواز که حس رضایت از موفقیت ها و اهداف شخصیش نداره و حالا تو داری کوچکترین دلخوشی ها رو هم ازش میگیری.  حتی به صدایی که به دوستی دعوتت میکنه هم اعتنا نمی کنی. جایزه این رفتار و منشت چی می تونه باشه که انقدر هم بهش مصر هستی. این ضربان تا ابد ادامه نداره. چرا فرصت شنیدنش رو از هم میگیریم. دلم کودکی می خواهد. کاش میشد هنوز همون کودک مامان و بابا شد که وقتی یکیشون محلت نمیده، آغوش دیگری برات باز میشه. فرشته هایی که هیچ وقت بچه گانه باهام قهر نکردن. چه جوری انقدر بزرگ بودید شماها. کاش هنوز همه زندگی من شماها بودید. کم قدرتون رو دونستم. کم قدر زندگی کنار شما رو دونستم. چرا انقدر کم وابستتون بودم. کاش بچه نه نه بودم و تمام اون سالها آویزون شماها بودم. بیشتر حستون میکردم. بیشتر می فهمیدم چه قدر خوشبختم و راحتم. کاش شعور اینو داشتم که می فهمیدم اگه آزادانه هرکاری دلم می خواد دارم میکنم به خاطر وجود شماهاست. حداقل نصف لذت زندگیم متعلق به شماها بوده و هیچ کس، هیچ کس عاشقانه تر از شماها منو دوست نخواهد داشت. هیچ کس به اندازه شما عاشق واقعی من نخواهد بود. عشقی که نشون دادید هرگز عادی نشد، هرگز از اوج قله اش پایین نیومد و همیشه ثبات داشت. همیشه گرمی دستاتون پشتم بود. همیشه حامی بودید. حتی سختگیری هاتون حمایتم کرد تا هر روز موفق تر و شادتر زندگی کنم. کاش تموم نشه روزهایی که دارمتون.

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کار تحقیقی حقوق کتابخانه عمومي شهيدبهشتي آب بر